دریافت
حجم: 206 کیلوبایت
توضیحات: نمونه سؤال عربی دهم انسانی نوبت اول
آیا کلبه شما هم در حال سوختن است؟
تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد. با بی قراری به درگاه خداوند دعا میکرد تا او را نجات بخشد. ساعت ها به اقیانوس چشم میدوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمیآمد. سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک بسازد تا خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید. روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود. اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»
صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک میشد از خواب برخاست. آن کشتی میآمد تا او را نجات دهد. مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم!»
آسان میتوان دلسرد شد هنگامی که بنظر میرسد کارها به خوبی پیش نمیروند، اما نباید امیدمان را از دست دهیم، زیرا خدا در کار زندگی ماست، حتی در میان درد و رنج. دفعه آینده که کلبه شما در حال سوختن است به یاد آورید که آن شاید علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند.
درس چهارم
فرزدق
فرزدق از شاعران عصر اموی است.که در منطقه ای ازکویت در سال 23 بعد ازهجرت متولد شد،و در بصره زندگی کرد.
در روزی از روزها پدرش او را نزد امیر مؤمنان علی علیه السلام آورد،پس امام درباره فرزندش از او پرسید؛پس گفت:این «پسر من است؛نزدیک است که شاعری بزرگ شود».
پس امام علی علیه السلام به پدرش گفت:«ای صاحب پسر،به او قرآن یاد بده».
پس به او قرآن یاد داد؛سپس نزد خلفای بنی امیه به شام رفت،و آن ها را مدح کرد و جوایزشان را بدست آورد.
فرزدق دوستدار اهل بیت بود؛و دوستی اش را نزد خلفای بنی عباس پنهان می کرد؛ولی او آن را اشکار کرد وقتی هشام بن عبدالملک در روزگار پدرش به حج رفت.
پس هشام طواف کرد وقتی به سنگ رسید،بخاطر کثرت و ازدحام جمعیت نتوانست آن را مسح کند.پس برای وی منبری نصب شد روی آن نشست و به مردم می نگریست در حالی که جمعی از بزرگان اهل سام همراه او بودند.
پس در حالی که به حاجیان می نگریست،ناگهان زین العابدین آمد،و خانه خدا را طواف کرد، وقتی به سنگ رسید،مردم کنار رفتند، واوبه راحتی آن را مسح کرد.
یک مرد شامی گفت:
«ای خلیفه»این کسی که مردم به او اجازه مسح سنگ را دادند کیست؟!
هشام ترسید که مردم شام او را بشناستد و به او تمایل و رغبت پیدا کنند؛پس گفت:« او را نمی شناسم،ای مرد».
و فرزدق حاضر بود.
درس سوم
کتاب ها غذای اندیشه
(از کتاب«من»محمود عقاد،با تصرف)
قطعا کتاب ها غذای اندیشه اند و هر اندیشه ای غذایی دارد،همانطور که برای هر جسمی غذاهایی یافت می شود.
وازمزیت های بدن قوی این است که غذایی مناسب
برای خودش جذب می کند، وهمچنین انسان خردمند می تواند غذای فکری هر
موضوعی را بیابد، و قطعا محدود کردن انتخاب کتاب ها مانند محدود کردن انتخاب غذاست،وهر
دوی آنها فقط برای کودک یا بیمار می باشند.پس از کتاب ها بخوان آنچه را که دوست داری ؛اگر
اندیشه ای توانمند داری،می توانی به وسیله آن بفهمی هر آنچه را که می خوانی؛پس تجربه ها ما را از کتاب ها بی نیاز نمی کند؛زیرا
کتاب ها تجربه امت ها در گذر هزاران سال است،و ممکن نیست که تجربه یک فرد بیشتر ازده سال برسد.
و گمان نمی کنم که آنجا کتاب های تکراری وجود داشته باشد، برای اینکه من معتقدم که یک اندیشه را وقتی هزار نویسنده مطرح کند،هزار اندیشه می شودو برای همین می خواهم که نظرات تعدادی از نویسندگان را در یک موضوع بخوانم؛
زیرا این کار از خواندن موضوعات گوناگون لذت بخش تر و سودمند تراست،بطور مثال در زندگی «ناپلئون»نظرات سی نویسنده را می خوانم.و من مطمئنم که هر نویسنده ای ناپلئون را به صفت های وصف کرده که با صفت های نویسندگان دیگر شباهت ندارد.
چه بسا کتابی که خواننده در خواندن آن تلاش می کند،سپس بهره ای از آن نمی برد، وچه بسا کتابی را خواننده اش ورق می زند؛پس تأثیر می گذارد به نفش تأثیری عمیق که در نظراتش آشکار می شود.اما کتاب مفید کتابی است که شناختت را در زندگی و توانت را در فهم و کار افزایش می دهد، پس اگر آن را در کتابی یافتی،آن قابل توجه وستایش است.
عقاد نویسنده و روزنامه نگار و اندیشمند و شاعر مصری است؛مادرش از نژاد کُرد است.
عقاد زیبایی را فقط آزادی می دید؛و برای همین در زندگی اش جز فعالیت نمی بینیم با وجود شرایط سخت و دشوار ش در زندگی.
عقاد فقط در مرحله ابتدایی درس خواند،بخاطر نبود مدرسه دوره دوم دراستان اسوان که متولد شد در آن و رشد کرد در آن.
و خانواده اش نتوانستند که برای تکمیل تحصیلاتش به قاهره بفرستند.
پس عقاد فقط به خودش تکیه کرد. پس از گردشگرانی که برای دیدن آثار تاریخی به مصر می آمدند،انگلیسی یاد گرفت.درس دوم
اعضای خانواده با اشتیاق در برابر تلویزیون نشستند ،حاجیان را در حالی که سوار هواپیما می شدند در فرودگاه برای رفتن به مکه مکرمه و مدینه منوره تماشا می کردند.
«عارف» به پدر و مادرش نگاه کرد،پس اشک هایشان را دید که پی در پی از چشمانشان می ریخت .پس عارف با تعجب سؤال کرد:ای پدرم برای چه گریه می کنی در حالی سال گذشته در حج بوده ای؟!
پدر:هنگامی که مردم را می بینم به حج می روند،خاطراتم در برابرم می گذرند هنگامی که من و مادرت این دو شهر مقدس را زیارت کردیم؛پس با خودم می گویم:ای کاش بار دیگر بروم!
رقیه:ولی تو عمل واجب حج را سال گذشته همراه مادرم ادا کردی(انجام دادی)!
مادر:پدرتان مشتاق دو حرم شریف شده است:
مسجدالحرام و مسجد پیامبر؛و همینطور قبرستان بقیع شریف
عارف:مادر آیا تو هم مشتاقی؟
مادر:بله طبعا ای پسرکم ولی من دوست دارم که به زیارت عتبات مقدسه هم برویم.عارف:دوست داری کدام مکان ها را زیارت کنی؟
پدر:علاوه بر مکه و مدینه دوست دارم همچنین عتبات مقدس را زیارت کنم.همانطور که مادرت گفت.
عارف:خاطراتتان از حج چیست؟
پدر: به یاد می آورم خیمه های حاجیان در منی و عرفات،رمی جمرات و طواف دُور کعبه شریف و سعی صفا و مروه و زیارت بقیع شریف.
مادر:و من به یاد می آورم کوه نوری را که پیامبرصلی الله علیه وسلم در غار حرا واقع در قله آن عبادت می کرد.
رقیه:من در کتاب تعلیمات دینی خواندم که اولین آیات قرآن در غار حرا بر پیامبر نازل شد.
آیا این غار را دیده ای؟ای مادر
مادر:نه دخترکم،غار بالای کوه واقع است،فقط افراد قوی می توانند بر بالای آن بروند. و تو میدانی که پای من درد می کند.
رقیه:آیا غار ثور را که پیامبر در راه هجرتش به مدینه بدان پناه برد دیده ای؟
پدر: نه،ای عزیزم؛من آرزو دارم بار دیگر به همراه همه اعضای خانواده و نزدیکان به زیارت مکه مکرمه و مدینه منوره مشرف بشم و این مکان ها را زیارت کنم.درس پنجم
ای خدای من، ای خدای من ای اجابت کننده دعاها
امروز را خوش اقبال و پر برکت قرار بده
و سینه ام را از شادمانی و دهانم را از لبخندها پر کن
و مرا در درس هایم و انجام تکالیف یاری کن.
و خردم و دلم را با دانش سودمند روشن کن
و قرار بده موفقیت را بختم و بهره ام در زندگی
و دنیا را از صلحی فراگیر در همه جهات پر کن
و از من و کشورم،از بدی های پیشامدها نگهداری کن
درس چهارم
چه زیباست طبیعت از نظر توازن!خداوند نظمی را برای آن آفرید که حکم می کند بر همه موجودات از گیاه و حیوان و موجودات دیگر که با همدیگرزندگی می کنند؛
پس توازن و آرامش و ثبات در آن تحقق می یابد.
و هر گونه اختلالی در نظم آن منجر به ویرانی آن و از بین رفتن مرگ هر آن که در آن است می شود.
از جمله تهدید کنندگان نظام طبیعت :
«آلودگی هوا که موجب باران های اسیدی می شود».
و«زیاد روی در استفاده آفت کش ها و سموم کشاورزی و کودهای شیمیایی »
و«بوجود آوردن زباله های صنعتی و خانگی».
توازن در طبیعت بواسطه وجود ارتباطات کاملا دخالت جویانه میان موجودات زنده و محیط زیستشان صورت می پذیرد ،ولی چقدر ستمکار است انسان نسبت به طبیعت در فعالیت هایش که منجر به بر هم زدن این توازن می شود!
واکنون باید این داستان را با دقت بخوانیم تا اقدامات خرابکارانه انسان در قبال محیط زیست آگاه شویم:
حکایت می شود که کشاورزی مزرعه بزرگی داشت که در آن سبزیجات و درختان زیادی بود.و در مزرعه اش انواع پرندگان را پرورش می داد،
یک روز کشاورز ملاحظه کرد که تعداد جوجه های پرندگان به تدریج کم می شود. کشاورز درباره علت آن شروع به اندیشیدن کرد و مزرعه را شب و روز مراقبت می کرد؛پس ملاحظه کرد که تعدادی از جغد ها نزدیک مزرعه زندگی می کنند ،پس به جوجه ها حمله می کنند و آنها را می خورند.
پس کشاورز تصمیم گرفت از دست آنها نجات یابد،و همین کار را کرد.بعد ماه ها مشاهده کرد که سبزیجات مزرعه در معرض خورده شدن و نابودی قرار گرفته است؛و وقتی این موضوع را به شدت مراقبت کرد،ملاحظه کرد که گروه بزرگی از موش های کشتزار به سبزیجات حمله می کنند و آنها را میخورند.
کشاورز شروع به اندیشیدن کرد:«چرا تعداد موش های کشتزار بسیار زیاد شده اند»؟!
پس به نزد کارشناس کشاورزی رفت و با او مشورت کرد.پس کارشناس به او گفت:
«چگونه اینطور شد،در حالی که جغد های زیادی در منطقه شما وجود دارد»؟!
کشاورزبه او گفت :«قطعا من خودم را از دست جغدها با کشتن بسیاری از آنها نجات دادم.»
کارشناس گفت:«برای طبیعت چه کار ویرانگری است! قطعا تو همچون ستمکاران بر نظام طبیعت دست درازی کردی.
جغدها علاوه بر جوجه ها از موش های کشتزار تغذیه می کردند.
و بعد از نجات از دست بیشتر جغدها،تعداد موش های کشتزار افزایش یافتند.
تو باید این اشتباه را با مراقبت از پرندگانت اصلاح کنی نه با کشتن جغدها؛پس اگر حالت همین طور ادامه یابد مشکلات بسیار درد آوری را در محیطی که در آن زندگی می کنی مشاهده خواهی کرد.»
و بنابراین کشاورز تصمیم گرفت از جوجه ها نگهداری کند و به جغدها اجازه ورد به مزرعه اش را داد.
و بار دیگر تعدادشان زیاد شد،و موش های کشتزار را خوردند،و آن محیط به حالت طبیعی اش برگشت.