فاطمه ملازهی

مطالب مربوط به دروس عربی،دین و زندگی،فلسفه،منطق و زمین شناسی دبیرستان

فاطمه ملازهی

مطالب مربوط به دروس عربی،دین و زندگی،فلسفه،منطق و زمین شناسی دبیرستان

فارغ التحصیل حوزه
کارشناس زمین شناسی محض
کارشناس ارشد الهیات و معارف اسلامی/علوم قرآن و حدیث
دبیر دبیرستان/سیستان و بلوچستان

دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات
  • ۸ اسفند ۰۲، ۱۷:۳۶ - علیرضا
    ممنون

۵ مطلب با موضوع «عربی دوازدهم انسانی» ثبت شده است

۰۶
دی

درس پنجم

  ای خدای من، ای خدای من ای اجابت کننده دعاها

امروز را خوش اقبال و پر برکت قرار بده

و سینه ام را از شادمانی و دهانم را از لبخندها پر کن

و مرا در درس هایم و انجام تکالیف یاری کن.

و خردم و دلم را با دانش سودمند روشن کن

و قرار بده موفقیت را بختم و بهره ام در زندگی

و دنیا را از صلحی فراگیر در همه جهات پر کن

و از من و کشورم،از بدی های پیشامدها نگهداری کن

  • فاطمه ملازئی
۰۶
دی

درس چهارم

چه زیباست طبیعت از نظر توازن!خداوند نظمی را برای آن آفرید که حکم می کند بر همه موجودات از گیاه و حیوان و موجودات دیگر که با همدیگرزندگی می کنند؛

پس توازن و آرامش و ثبات در آن تحقق می یابد.

و هر گونه اختلالی در نظم آن منجر به ویرانی آن و از بین رفتن مرگ هر آن که در آن است می شود.

از جمله تهدید کنندگان نظام طبیعت :

«آلودگی هوا که موجب باران های اسیدی می شود».

و«زیاد روی در استفاده آفت کش ها و سموم کشاورزی و کودهای شیمیایی »

و«بوجود آوردن زباله های صنعتی و خانگی».
توازن در طبیعت بواسطه وجود ارتباطات  کاملا دخالت جویانه میان موجودات زنده و محیط  زیستشان صورت می پذیرد ،ولی چقدر ستمکار است انسان نسبت به طبیعت در فعالیت هایش که منجر به بر هم زدن این توازن می شود!


واکنون باید این داستان را با دقت بخوانیم تا اقدامات خرابکارانه انسان در قبال محیط زیست آگاه شویم:

حکایت می شود که کشاورزی مزرعه بزرگی داشت که در آن سبزیجات و درختان زیادی بود.و در مزرعه اش انواع پرندگان را پرورش می داد،

یک روز کشاورز ملاحظه کرد که تعداد جوجه های پرندگان به تدریج کم می شود. کشاورز درباره علت آن شروع به  اندیشیدن کرد و مزرعه را شب و روز مراقبت می کرد؛پس ملاحظه کرد که تعدادی از جغد ها نزدیک مزرعه زندگی می کنند ،پس  به جوجه ها حمله می کنند و آنها را می خورند.

پس کشاورز تصمیم گرفت از دست آنها نجات یابد،و همین کار را کرد.

بعد ماه ها مشاهده کرد که سبزیجات مزرعه در معرض خورده شدن و نابودی قرار گرفته است؛و وقتی این موضوع را به شدت مراقبت کرد،ملاحظه کرد که گروه بزرگی از موش های کشتزار به سبزیجات حمله می کنند و آنها را میخورند.

کشاورز شروع به اندیشیدن کرد:«چرا تعداد موش های کشتزار بسیار زیاد شده اند»؟!

پس به نزد کارشناس کشاورزی رفت و با او مشورت کرد.پس کارشناس به او گفت:

«چگونه اینطور شد،در حالی که جغد های زیادی در منطقه شما وجود دارد»؟!

کشاورزبه او گفت :«قطعا من خودم را از دست جغدها با کشتن بسیاری از آنها نجات دادم.»

کارشناس گفت:«برای طبیعت چه کار ویرانگری است! قطعا تو همچون ستمکاران بر نظام طبیعت دست درازی کردی.

جغدها علاوه بر جوجه ها از موش های کشتزار تغذیه می کردند.

و بعد از نجات از دست بیشتر جغدها،تعداد موش های کشتزار افزایش یافتند.

تو باید این اشتباه را با مراقبت از پرندگانت اصلاح کنی نه با کشتن جغدها؛پس اگر حالت همین طور ادامه یابد مشکلات بسیار درد آوری را در محیطی که در آن زندگی می کنی مشاهده خواهی کرد.»

و بنابراین کشاورز تصمیم گرفت از جوجه ها نگهداری کند و به جغدها اجازه ورد به مزرعه اش را داد.

و بار دیگر تعدادشان زیاد شد،و موش های کشتزار را خوردند،و آن محیط به حالت طبیعی اش برگشت.
  • فاطمه ملازئی
۰۴
دی

درس سوم

سه قصه کوتاه(با تصرف/تغییر)

1.گرامی داشت کودکان

روزی مردی نزد پیامبر صلی الله علیه وسلم نشسته بود .و بعد چند لحظه پسرش آمد و به پیامبر صلی الله علیه و سلم سلام  کرد ؛سپس به طرف پدرش رفت، پدر او را بوسید و نزد خود نشاند.پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم از کارش خوشحال شد. و کمی بعد دخترش آمد،و سلام کرد به رسول خدا صلی الله علیه وسلم؛سپس رفت نزد پدرش.اما پدر او را نبوسید و کنار خود ننشاند.پس آزرده شد رسول خدا صلی الله علیه وسلم هنگامی که دید او را فقط پسرش را بوسید،و گفت:«برای چه فرق می گذاری بین کودکانت؟!»

آن مرد خجالت کشید و دست دخترش را گرفت و او را بوسید،و کنار خودش نشاند.

2.شیما دختر حلیمه

پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم خواهر رضاعی داشت که اسمش شیما بود.

شیما پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم را در آغوش می گرفت در حالی که کوچک بود و با او بازی می کرد و می گفت:

پروردگارا محمد را بر ما نگاه دار/تا اینکه ببینم او را در حالی که جوانی کم سال است و سبیلش در آمده

و پیامبر صلی الله علیه و سلم در کودکی علاقه شدیدی به او داشت؛پس روزها گذشت و در غزوه حنین در سال هشتم بعد از هجرت شیما به دست مسلمانان اسیر شد؛پس برای آنها گفت: «به راستی من خواهر رضاعی رسول خدا صلی الله علیه وسلم هستم....»؛پس حرفش را باور نکردند،او را نزد رسول خدا صلی الله علیه وسلم بردند،پس شناخت او را و گرامیش داشت و  ردایش(چادرش )را برایش گستراند؛سپس او را بر رویش نشاند،و اختیار داد به او نزد خودش با احترام بماند یا راضی خوشنود نزد قومش باز گردد.پس شیما قومش را برگزید،پس رسول خدا صلی الله علیه و سلم او را آزاد کرد،و  او را نزد قومش فرستاد با احترام.

پس اسلام آورد و از برادرش دفاع کرد و دعوت کرد قومش را به اسلام و برای آنها اخلاق پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم را بیان (توضیح)کرد پس اسلام آوردند.

پس به برکت رحمتی از سوی خدا با آنان نرمخو شدی، و اگر تندخو و سنگدل بودی،بی گمان از اطرافت پراکنده می شدند.

3.پیرمرد نیکوکار

روزی «خسرو انوشیروان»کشاورز پیری را دید که نهال گردویی می کاشت،پس تعجب کرد و گفت:«ای کشاورز»آیا امید داری که زندگی کنی تا بخوری از میوه هایش؟!

آیا نمی دانی که به راستی میوه نمی دهد مگر بعد از 10سال؟!

پس پیرمرد گفت:دیگران درختنان را کاشتند،پس ما از میوه هایشان خوردیم،و ما می کاریم درختان را تا دیگران از میوه هایشان بخورند.

پس انوشیروان گفت:«آفرین ای پیرمرد» و دستور داد که به کشاورز صد دینار بدهند.

پس کشاورز پیر با خوشحالی گفت:«چه زود این درخت میوه داد»!

پس انوشیروان از سخنش شگفت زده شد و دستور داد که دوباره به او صد دینار دیگر بدهند.

هیچ مردی نیست که درختی بکارد مگر این که خداوند به اندازه میوه ای که آن درخت می دهد برایش اجر بنویسید. رسول خدا صلی الله علیه و سلم
  • فاطمه ملازئی
۰۳
دی


درس دوم

وجه سومند، و وجه زیان آور

همانا آنان که ایمان آورده و کارهاى نیک انجام داده‌اند (بدانند که) همانا ما پاداش کسى را که عمل خوب انجام داده تباه نمى‌کنیم. سوره کهف/30

در سال 1833 در کشور «سوئد» کودکی متولد شد که «آلفرد نوبل» نامیده شد..پدرش کارخانه ای را برای تولید ماده نیترو گلیسرین مایعی که سریع منفجر می شد حتی با حرارت کم ، تأسیس کرده بود.

آلفرد از زمان کودکی اش به این ماده اهتمام ورزید،با تلاش روی بهینه سازی آن کار کرد، تا مانع منفجر شدنش بشود.

آزمایشگاه کوچکی ساخت تا تجربه هایش را در آن اجرا کند،و اما متأسفانه آزمایشگاه منفجر شد بر سر برادر کوچکش ویران شد و او را کشت.این اتفاق اراده اش را ضعیف نکرد کارش را با پشتکار ادامه داد، تا اینکه توانست ماده« دینامیتی» را که با اراده انسان منفجر می شود اختراع کند./منفجر نمی شود مگر با اراده انسان

بعد از اینکه دینامیت را اختراع کرد،ریئسان شرکت های ساختمانی و معادن و قوای مسلح در حالی که مشتاق به کار گیری آن بودند به خرید آن روی آوردند،پس دینامیت در همه سمت و سوهای جهان پخش شد.

آلفرد اقدام به ساخت ده ها کارخانه و کارگاه در بیست کشور کرد، و از آن ثروت بسیار زیادی به دست آورد تا اینکه از ثروتمندترین ثروتمندان جهان شد.

انسان از این ماده استفاده کرده است، و کارهای سختش را در کندن تونل ها شکافتن کانال ها و ساخت راه ها و کندن معادن و دگرگونی کوه ها و تپه ها به دشت های قابل کشت را آسان کرد.
از جمله کارهای بزرگی است که به واسطه این ماده انجام شدو منفجر کردن زمین در کانال «پاناما»با مقداری از این ماده دینامیت که به چهل تن رسید.
بعد از اینکه نوبل دینامیت را اختراع کرد، جنگ ها افزایش یافت و ابزار جنگی و خرابکاری بوسیله این ماده زیاد شد،اگر چه هدف او از اختراع آن کمک کردن به انسان در زمینه آباد کردن و ساخت وساز بوده است.


یکی از روزنامه های فرانسوی هنگام مرگ برادرش عنوان اشتباهی منتشر کرد :
«آلفرد نوبل تاجر مرگی که از طریق ایجاد راهایی برای کشتار بیشتر مردم ثروتمند شده بود مُرد».

نوبل از این عنوان احساس گناه و ناامیدی کرد، و ناراحت باقی ماند و ترسید که بعد از مرگش مردم از او به بدی یاد کنند.بنابراین مؤسسه ای برای دادن جوایز مشهور به نام« جایزه نوبل»ساخت. و ثروتش را برای خرید جوایز طلایی داد تا خطایش را تصحیح کند.

این جایزه هر سال به کسی داده می شود که به بشریت در زمینه هایی که مشخص کرده سود برساند. و آن از زمینه های صلح و شیمی،فیزیک،پزشکی،ادبیات و...

ولی آیا امروزه جایزه ها به کسی داده می شود که شایسته آن است .

هر اختراع علمی و نوآوری در فناوری دو وجه دارد:

وجهی سودمند و وجهی زیان آور دارد و انسان خردمند باید از وجه سودمند استفاده کند.

  • فاطمه ملازئی
۱۱
آبان

درس اول

    درد و دوا

دوای تو درون توست و تو آن را نمی بینی، درد تو از خود توست و تو آن را احساس نمی کنی.

آیا گمان می کنی تو پیکر کوچکی هستی، در حالی که در تو جهانی بزرگتر در هم پیچیده است.

مردم همتایند

مردم از جهت اجداد همتایند، پدرشان آدم  و مادر حوا است.

ارزش هر انسانی به آن چیزی است که آن را به خوبی انجام می دهد، و بر مردان بر اساس کارهایشان نام (ارزش) دارند.

پس با علم رستگار شو و برای آن جایگزینی مخواه ، پس مردم مردگانند و اهل علم زنده اند(یا جاودانند).


                                                         

افتخار به پاکدامنی

ای که از روی نادانی فخر کننده به نسب(دودمان) هستی،مردم فقط از یک پدر و مادر هستند.

 آیا می بینی آن ها را خلق شده اند از نقره ،یا آهن یا مس یا.

بلکه می بینی آنها را خلق شده اند از گل، آیا بجز گوشت و استخوان پی اند.

 فقط افتخار به خردی استوار است،و شرم و پاکدامنی و ادب.



  • فاطمه ملازئی